داستان در زمان های دور و در کشوری نامعلوم می گذرد. راوی داستان، ظاهراً پژوهشگری تاریخی است که با کشف و سند خوانی خود، ماجرا را برای خواننده روایت می کند.
مطابق این تحقیق، در سالیانی دور، پادشاهی که در آستانه مرگ قرار دارد وصیت می کند هر 25 فرزند او در مقاطع 2 ساله به ترتیب پس از مرگ او بر تخت شاهی بنشینند، اما نه به ترتیب سن بلکه به رأی مردم.
هر یک از فرزندان در دوره سلطنت خود ظلم های فراوانی به مردم می کنند و مردم هر بار، رنجیده از یکی به دیگری پناه می برند اما صورت مسأله تغییر نمی کند. سرانجام تصمیم می گیرند بیمار ترین، زشت ترین و نادان ترین آنان را انتخاب کنند تا دمی بیاسایند. نام فرزندان شاه همگی پیشوند «دمو» دارد و این آخری «دمو کافیه» نام دارد که در زبان مردم شهر به «دمو قراضه» شهرت یافته است. او پس از استقرار، با اتکا به هوش شیطانی و روان پر عقده خود، تیم و حلقه خاصی را سامان می دهد و قوانین طلایی خود را به کار می بندد و ترکیبی از ظلم و عوامفریبی را می سازد. شتاب او در تخریب مملکت که با ادعای خدمت صورت می گیرد عملاً بیشترین کمک را به دشمن می کند، هرچند در آخر داستان معلوم می شود او واقعاً عامل بیگانه بوده و سرانجام نیز به آنان پناه می برد و کشور را تسلیم دشمن می کند. متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن می کوشد اصول حکومت داری را به آنان بیاموزد.
دیدگاه خود را ثبت کنید