فرمت فایل: PDF
#وهم
نویسنده: #زهرا
ژانر:#عاشقانه_معمایی_جنایی
تعداد صفحات: ۱۶۲۶
خلاصه:
نیاز مهر آرا، وکیل پایه یک دادگستری، دختری سر زنده و کله شق، برحسب یک اتفاق وارد پرونده شومی میشه که خارج شدن ازش غیر ممکنه و با خونی که ازش ریخته میشه، بازی شروع میشه... بازی ای که با خون شروع میشه و مردی که در سایه ها مثل یک مار وحشی، یک لَنسِر بزرگه!
وهم، روایتی جنون آمیز و خونینه…
از در و دیوار خونه غم می چکید، یک دست زیر زانو و یک دست زیر سرش گذاشتم و سعی کردم بلندش کنم. نق نقی کرد و من سر پسرم رو به سینه کشیدم و از روی زمین بلند شدم اما بغض سهمگین تر شد، خونه خراب کن تر شد وقتی عطر گرم یارا به شامه ام خورد. دست و پام می لرزید و عکس های اون مرد، لبخند داخل عکس هاش، کمر به قتل من بسته بود. خدایا کمکم کن… خواهش میکنم کمکم کن. یارا رو بلند کردم و روی تختش نشستم. قدرت دور کردن یارا رو نداشتم، سرش رو روی سینه ام گذاشتم.
با دقت به چهره غرق خوابش نگاه کردم. خنجر به قلبم زده می شد و قلبم شرحه شرحه می شد. پیشونیش رو بوسیدم و زمزمه کردم: _پسر قشنگم. سرمو که بلند کردم از دیدن قاب عکسش بدنم به رعشه افتاد و دست و پاهام لرزید. خدایا نه!!!! بغض تبر به جانم می زد و بند بند بدنم رو از هم می گسست. به چشم های خندونش خیره شدم و تبر قلبم رو تیکه پاره کرد و صدایی در ذهنم پیچید: “حال قشنگت چطوره افسونگر یل؟” نفسم بالا نمی اومد و قفسه سینه ام درد می کرد…
من داشتم می مردم و پسرم در اغوشم به خواب رفته بود. مرگ خوبی می شد نه؟ چشم های خشکم رو به قاب عکسش دوختم و لب زدم: _حال منو می بینی؟ الان توی ارامشی فرمانده؟ منو می بینی؟ حالمو میبینی؟ چی می شد نمی رفتی؟ کاش کاش می موندی فرمانده. من ترسیدم فرمانده، من ترسیدم یل… (“کاشکی تورو، سرنوشت ازم نگیره، می ترسه دلم، بعد رفتنت بمیره، اگه خاطره هام، یادم میارن تو رو، لااقل از تو خاطره هام نرو”). دست فشارش شدید تر شد و من با حال رو به موتی لب زدم: _پسرمونو می بینی؟…
دیدگاه خود را ثبت کنید