تهوع (به فرانسوی: La Nausée) یکی از معروفترین رمانهای ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸، زمانی که سارتر استاد دانشگاه بود، منتشر شد. این اولین رمان سارتر می باشد و از نظر خودش یکی از بهترین نوشته هایش نیز هست. تهوع راجع به مردی سی ساله به نام آنتوان روکانتن، مورخ افسرده و گوشهگیری است که به این باور میرسد که اشیاء بیجان و موقعیتهای مختلف، بر تعریف او از خود و آزادی عقلانی و روحیاش لطمه میزنند و این ناتوانی، او را دچار تهوع میکند.
آنتوان روکانتن شخصیت اصلی رمان او یک ماجراجوی قدیمی است که به مدت سه سال در بویل زندگی کرده.انتوان رابطه ای با خانواده اش برقرار نمیکند و هیچ دوستی نیز ندارد. او یک انزواطلب است و اغلب دوست دارد به مکالمات دیگر افراد گوش بدهد و اقدامات آنها را بررسی کند. انتوان همچنین نشانه هایی از خستگی و فرسودگی را به نمایش می گذارد و با عدم علاقه به تعامل با مردم مواجه است. رابطه ی او با فرانسوا عمدتاً طبیعی می باشد. برای او تبادل کلمات دشوار است. اما او بسیاری از وقتش را صرف نوشتن یک کتاب درباره ی یک سیاستمدار فرانسوی در قرن هجده میکند.
رمان تهوع یکی از محوریترین آثار مکتب اگزیستانسیالیسم است. سارتر در سال ۱۹۶۴ به خاطر این رمان برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد اما از پذیرش جایزه سر باز زد.
در قسمتی از این کتاب آمده است:
هر گاه که روکانتن به اطرافش از حیث موجودیت نگاه می کند دچار حسی می شود که خود آن را تهوع می خواند. چقدر ناگوار بود! و از سنگ ریزه می آمد، مطمئنم، از سنگ ریزه گذشت و آمد توی دستم. بله، خودش است، درست خودش است: نوعی تهوع توی دستها.
معرفی کتاب تهوع
کتاب تهوع، رمانی فلسفی از ژان پل سارتر است که به عقیدهی خودش بهترین اثر او به شمار میرود. این کتاب داستان مورخ جوانی به نام آنتوان روکانتن را روایت میکند که از افسردگی و انزوا رنج میبرد و هیچ پیوندی با افراد خانواده ندارد.
آنتوان، شخصیت اصلی داستان تهوع (Nausea) هیچ دوستی ندارد و ارتباط او تنها به دانشاندوز؛ فردی که در کتابخانه ملاقات میکند و خانم صاحب کافهای که آنتوان معمولا به آنجا سر میزند، خلاصه میشود. علاوه بر اینها او با خاطراتی از معشوقهی سابقش که به صورت آنی تداعی میشوند زندگی میکند. وی پس از مدتی متوجه میشود «اشیاء بیجان» و «موقعیتهای خاص» بر درک او از خود و آزادی فکری و معنویش تأثیر میگذارند و احساسی مانند تهوع در سراسر وجودش برمیانگیزند.
او بعدا درمییابد موسیقی و ادبیات این تهوع را تسکین میدهند و به دنبال جاودانه شدن یا به عبارتی دیگر ارزشمند ساختن موجودیت خود و زندگیش، خود را وقف نویسندگی میکند. آنتوان همچنین با تغییرات پیوستهی وجود خود در جنگ است او باورش نمیشود که همان فرد دیروزی باشد. مشکل روکانتن یک افسردگی ساده یا یک بیماری روانی نیست، هر چند انزجار او از نیروهای وجودی و کشمکشهای او با معنای زندگی او را به این مرز میرساند.
ژان پل سارتر (Jean Paul Sartre)، نویسنده این کتاب، فیلسوف، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار، فعال سیاسی، منتقد و نویسنده روشنفکر فرانسوی قرن بیستم بود که به جرات میتوان او را یکی از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم دانست.
در بخشی از کتاب تهوع میخوانیم:
درست است. یادم رفته بود که او انسانگراست. لحظهای ساکت میماند. فرصتی میخواهد تا تر و تمیز و بیامان، ترتیب نصف گوشت گاو بخارپزشدهاش را با یک تکه نان درسته بدهد. «انسانها هستند...» این آدم عاطفی سراپا خودش را به تصویر کشید. بله، اما بلد نیست این را خوب بگوید. مسلما روح چشمهایش را پر کرده، ولی روح کافی نیست.
قبلا با چند انسانگرای پاریسی رفتوآمد میکردم. صد دفعه از دهانشان شنیدم که میگویند «انسانها هستند»، ولی این فرق میکرد! ویرگان بیمانند بود. عینکش را برمیداشت، انگار که میخواست خودش را در تن انسانیاش عریان نشان دهد. با چشمهای نافذ و نگاهی سنگین و خسته، طوری به من خیره میشد که انگار میخواست لختم کند تا به جوهر انسانیام برسد. بعد خوش زمزمه میکرد: «انسانها هستند، دوست من، انسانها هستند»، و به «هستند» قدرتی ناشیانه میداد، طوریکه انگار عشقش به انسانها، دمادم تازه و حیران، در بالهای غولآسایش گیر میکرد.
اداهای خودآموخته این لطافت را نداشت. عشقش به انسانها سادهدلانه و خشن بود. او انسانگرایی دهاتی است. به او میگویم:
انسانها... بهنظر نمیآید که شما خیلی در بندشان باشید. شما که همیشه تنهایید و همیشه سرتان توی کتاب است.خودآموخته دستهایش را به هم میزند و با بدجنسی میزند زیر خنده:
ای آقا! اشتباه میکنید. بگذارید بگویم تا چه اندازه در اشتباهید.لحظهای به فکر فرو میرود و یواشکی از لمباندن دست میکشد. صورتش مثل سپیدهدم نورانی است. پشت سرش، زن جوان بهطرزی جلف قهقهه میزند. دوستش به طرفش خم شده و در گوشش پچپچ میکند. خودآموخته میگوید:
اشتباهتان کاملا طبیعی است. باید خیلی وقت پیش بهتان میگفتم، ولی من خیلی کمرو هستم، آقا. دنبال یک فرصت میگشتم.
مؤدبانه میگویم:
حالا وقتش است.
من هم همینطور فکر میکنم. من هم همینطور فکر میکنم! آقا، میخواهم بگویم...
مکث میکند و سرخ میشود:
ولی شاید مزاحمتانم؟فهرست مطالب کتاب
پیشگفتار ناشران فرانسوی
صفحهی بدون تاریخ
ساعت دو و نیم
دفتر خاطرات: دوشنبه 25 ژانویه 1932
سه شنبه ۲۶ ژانویه
صبح پنج شنبه، در کتابخانه
بعد از ظهر پنج شنبه
جمعه
ساعت پنج و نیم
پنجشنبه، ساعت یازده و نیم
ساعت سه
جمعه، ساعت سه
ظهر شنبه
یکشنبه
دوشنبه
ساعت هفت شب
ساعت یازده شب
سه شنبه سوران
چهارشنبه
پنجشنبه
جمعه
صبح شنبه
بعد از ظهر
دوشنبه
سه شنبه
سه شنبه
ساعت شش عصر
شب هنگام
جمعه
شنبه
یکشنبه
سه شنبه در بوویل
چهارشنبه: آخرین روز من در بوویل
یک ساعت بعد
فهرست اسامی
دیدگاه خود را ثبت کنید