عنوان رمان گیوتین ملیت ایرانی ژانر #عاشقانه#اروتیک#بزرگسال#انتقامی #کلکلی زبان فارسی تعداد صفحه 3270 صفحه
نویسنده: #عالیس
روشن پاکمهر، یه وکیل پایه یک دادگستریه که برای نجات باباش از زندان، به یزدان فرخزاد نزدیک میشه تا مدرک جور کنه چون معتقده یزدان تو زندانی شدن باباش نقش داره… و یزدان با دیدن زیبایی چهره و هیکل خوبِ روشن، بهش جذب میشه و جای کشتنش، بهش پیشنهاد صیغه نود و نه ساله میده… روشن چارهای جز قبول این پیشنهاد نداره اما… دخترِ تخصِ این رمان خون به دلِ یزدان میکنه و همهی نقشههاش رو نقش بر آب میکنه تا جایی که یزدان مجبور میشه …
دکمه ی ریموت ضبط رو زدم و به موزیک پایان دادم... هنوز یه خیابون از برج فاصله نگرفته بودم که تلفنم به صدا در اومد... جواب ندادم و به مسیرم ادامه دادم اما صدای پیامک به هوا بلند شد و من تلفن رو به دست گرفتم.. با دیدن حروف به هم چسبیده شده اخمی بین ابروهام نشست و از اولین دور برگردون دور زدم و به سمت برج روندم… تلفن رو روی صندلی ماشین پرت کردم.. کمتر از ده دقیقه بعد ماشین رو درست روبروی برج پارک کردم و نگهبان به سمتم اومد... ادای احترامش رو نادیده گرفتم و گفتم: -زود بر می گردم...
و منتظر نموندم و سریع دوازده پله رو طی کردم و وارد لابی شدم... پا به آسانسور گذاشتم و روی دکمهی آخرین طبقه انگشت زدم و منتظر موندم... از تصور چیزی که قرار بود ببینم پوزخند زدم... ساعت تقریبا از نیمه گذشته بود و برج خلوت و آروم و ساکت... فقط طبقه ی مخصوص استخر و سونا و جکوزی هنوز رفت و آمد داشت... آسانسور که متوقف شد سریع بیرون زدم… پنت هاوس این برج محل کارم بود و حالا… بین سالن بزرگ و مجلل ایستادم و به چپ و راست سری چرخوندم و صدای موش کور رو تشخیص دادم…
انتهای راهرو بود.. چند گام برداشتم و سعی کردم صدای برخورد پاشنه ی کفشم به هوا بلند نشه.. در اتاقم بسته بود اما نوری که از زیر در به بیرون منعکس میشد باعث شد پوزخند بزنم... نور چراغ قوه بود... خونسرد جلو رفتم و دستگیرهی در رو با کمترین سر و صدا باز کردم اما متوجه من شد و نور شدید چراغ قوه ی دستش درست روی صورتم افتاد و من با دست روی چشمم سایه انداختم... نور شدید درست تشخیصش نمی دادم اما به حتم این صدای نفس های ترسیده و کوبش بی امان قلب، تنها یه قیافه رو در ذهنم مجسم می کرد...
دیدگاه خود را ثبت کنید