در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج میکنه که بعد از مدتی میفهمه شروین یه جاسوس و خلاف کار برای همین تصمیم به برگشت میگیره که متوجه میشه حامله است در این حین شایان…
اون یک جفت چشم صحرایی که می رقصیدند در اون نیمه شب طوفانی، اون نگاه جادویی که در اون روز یخی به دیدگانم دوخته شده بود،اون گرمای وجود که زیر پوستم دوید و عمری دوباره بهم بخشید و اون سجده طولانی و راز و نیاز که نشان از ایمانش داشت ...
تا کی می خوای به این لجبازی هات ادامه بدی مهتاب؟ خاله فروزان بود که برای اولین مرتبه سرم داد می کشید. حوصله اش را نداشتم. حوصله هیچ کس را نداشتم. چرا نمی گذاشتند به حال خودم بمونم؟ چرا هر روز دوره ام می کردند و به نوعی باعث آزارم می شدند؟ خاله فروزان باز هم شروع کرد اما این مرتبه آرامتر. بلند شد اومد کنارم نشست . دستم را میان دستانش گرفت و گفت: تو با کی سر لج داری دختر، هان؟ این سوالی بود که بارها ازم پرسیده بودند و من بی حوصله و خسته جواب دادم.
-با بخت سیاهم، با اقبالم، با خودم، می فهمین؟ خاله فروزان باز برافروخته شد و گفت: همیشه همینو میگی. کدوم بخت سیاه؟ کدوم اقبال؟ همون بختی که خودت دستی دستی سیاهش کردی؟ همون اقبالی که فقط تو اونو بد می بینی؟ تو دختره ی خیره سر دیوونه عرصه ی زندگی رو به همه تنگ کردی. مگه بخت چند مرتبه در خونه ی یک نفر در میزنه؟ تازه تو دختر خوش شانسی هستی که بخت برای بار دوم اومده سراغت . اما تو، تو دختره ی دیوونه در کمال خودخواهی اونو پس می زنی. اون دفعه بچگی کردی حالا چی؟
حالا که بچه نیستی پس یقین دارم دیوونه ای. نه عزیز من تو خودخواهی. تو که سالها سد آرامش و آسایش مادرت شدی. که خب زیاد هم مقصر نبودی. اونو میشه به قول خودت به پای اقبال گذاشت. اقبالی که با مادرت یار نبود. اما حالا چی؟ حالا که اقبال به تو و اون رو کرده. چرا باورش نداری؟ جواب منو بده مهتاب. با تو ام چرا مثل مجسمه به من زل زدی؟ فرح سالهاست دکتر رو سر می دوونه. چرا؟ به خاطر وجود تو که مثل یک بختک… حرفش رو خورد و دیگه ادامه نداد. لحظه ای لب گزید و با لحنی آروم تر ادامه داد…
نام رمان: رمان می تراود مهتاب
نویسنده: مریم رضاپور
فرمت : pdf
تعداد صفحه : 227
دیدگاه خود را ثبت کنید