روایت زن جوانی است که همراه با همسر پزشکش در یک روستا کوهستانی و برفگیر زندگی میکند.این زن در قسمتی از ساختمان کوچک بهداری، اندکی دور از سایر خانههای آنجا، بیشتر اوقاتش را، به اجبار، تنها میگذراند و هربار، به صدای زوزه گرگی از دور یا نزدیک، پشت پنجره میایستد و به تاریکی و خلوت بیرون، و اگر باشد، به چشمهای گرگ داستان، خیره میشود.
دیدگاه خود را ثبت کنید