دانلود رمان جادوگر نادان
خلاصه رمان
جهان در حال نابودی است!
حمله شیاطین به انسانها! چگونه باید جلوی حملهی آنها را گرفت؟
فقط یک نفر میتواند، کسی که معروف است به جادوگر نادان…
قسمتی از متن رمان جادوگر نادان
-خسته شدم.
مردم از بی کاری، تازه پول هام هم تموم شده… یک پرونده بهم بده!
انمادو: تویا خودت می دونی که الان پرونده به زور گیر میاد… من خودم چند روزه دستم خالیه.
الان دیگه شیاطین کم پیداشون میشه! البته خبر اومده چند روز دیگه قرار یک اتفاق هایی بی افته.
من: اوه… اوه… چه خبره؟
می دونی چند روز، از سه روز شروع میشه و تا بیست یا سی روز ادامه داره!
انمادو: به هر حال من نمی تونم کاری بکنم.
با قیافه ای درهم از اونجا بیرون زدم.
وای داره بارون می باره چه قدر خوب! فکر کنم باید از توکیو برم، شاید برم ایواناکا، شایدم برم کویوتو. هیچ چیز معلوم نیست.
«راوی»
یوکینا در آغوش خواهرش گیاساگا در حال گریه کردن بود، ناگهان هیولای وحشتناک بلند فریاد زد:
-زود باش با من بجنگ! برای اینکه میراث خاندان کاناجی رو به چنگ بیارم، باید فرمانده خاندان رو بکشم.
گیاساگا: من که گفتم بلد نیستم بجنگم.
هیولا: پس یک جایگزین بیار!
یوکینا: اونهسان حالا چه کار کنیم؟
( در کشور ژاپن به خواهر، «اونهسان» گفته میشه. )
گیاساگا: فرار کن، یوکینا تا جایی که می تونی فرار کن!
یوکینا: اما…
گیاساگا: زود باش برو!
یوکینا با سرعت دوید و از عمارت کاناجی خارج شد، او مانند باد در بین کوچه ها می دوید و گریه می کرد، ناگهان به یک مرد برخورد کرد.
توبا: چه اتفاقی افتاده دختر جان؟!
دیدگاه خود را ثبت کنید