داستان رمان در رابطه با دختریست که در یک تصادف همه چیز را از یاد میبرد و هیچ مدرکی همراه خود نداشته که خانواده اش را پیدا کند. او پس از بهبود نزد خانواده ای که تصادف کرده بود میرود و با آنها زندگی میکند و تقریبا عضوی از آن خانواده میشود. آنها برایش اسم نسیم را انتخاب می کنند و نسیم بعد از ازدواج متوجه میشود…!
قسمتی از متن رمان تقدیر تصادفی
چشمام رو که باز کردم اون قدر نور شدید بود که نتونستم تحمل کنم، زود چشمام رو بستم. تو اون چند ثانیه ای که چشمام باز بود کسی رو دیدم که اصلا نمی شناختمش. می خواستم چشمام رو باز کنم یه بار دیگه با دقت بیشتری نگاهش کنم، اما نور چشمام رو اذیت می کرد. به زور زبون باز کردم و گفتم:
– چراغا رو خاموش کنین نمی تونم چشمام رو باز کنم.
پسره با خوشحالی گفت:
– خدا رو شکر بالاخره چشم هاتون رو باز کردین! باشه الان چراغ ها رو خاموش می کنم.
چراغ ها رو خاموش کرد و پرده ی اتاق رو هم کشید. چشمام رو باز کردم و اون پسر رو بالا سر خودم دیدم که رنگ و روش پریده بود و چهره ی مضطربی داشت. صورتش خیس بود، فکر کنم گریه کرده بود!
پسر- باید برم بگم دکترتون بیاد معاینه تون کنه، الان بر می گردم.
وقتی اون پسر از اتاق رفت بیرون با خودم فکر کردم چه بلایی سرم اومده؟ ولی هر چی فکر کردم بی فایده بود، چیزی یادم نمی اومد و حتی یادم نمی اومد کی هستم و اسمم چیه! یه ترس ناشناخته تمام وجودم رو فرا گرفت، همش خدا خدا می کردم کسی که من رو این جا آورده بدونه چه بلایی سرم اومده!
در همون لحظه یه پرستار با اون پسر وارد اتاق شد. یه نگاهی به لامپ های اتاق انداخت و با اخم گفت:
– چرا چراغ ها خاموشه؟ چرا پرده رو کشیدین؟
پسر- نور چشم هاش رو اذیت می کرد، خودش ازم خواست اتاق رو تاریک کنم.
پرستار- چراغ رو روشن کنید آقا، پرده رو هم برگردونید به حالت اول. دکتر که نمی تونه تو اتاق تاریک ایشون رو معاینه کنه.
دیدگاه خود را ثبت کنید