من یک سه شنبه پاییزی در سال ۱۸۸۰ در شهر سانفرانسیسکو در خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادری ام پا به جهان گذاشتم. در حالی که مادرم در آن خانه تودرتو و پر پیچ و خم زور می زد، قلب از خود گذشته و استخوانهای درمانده اش راهی برای ورود من به جهان باز می کرد، زندگی وحشیانه محله چینی ها با هیاهو و جوش و خروش، با عطر فراموش نشدنی غذاهای تا آشنایش، با رگبار گویش هایی که با فریادهای گوش خراشی شنیده می شد، و هجوم بی پایان انسان های زنبور مانندی که با شتاب در حال آمد و رفت بودند ادامه داشت. من صبح زود به دنیا آمدم، اما در محله چینی ها ساعت ها از هیچ قانونی پیروی نمی کنند، و در آن ساعت بازار و آمد و شدگاری های دستی و پارس محزون سگهای درون قفس که منتظر ماتور قصاب بودند، در حال اوج گرفتن بود. من تقریبا دیر در زندگی به جزئیات تولدم واقف شدم، اما اگر….
دیدگاه خود را ثبت کنید