اگر از طرفداران کریستین بوبن و طرز فکر این نویسنده بزرگ هستید کتاب نور جهان برای شماست.
لیدی داتاس در کتاب حاضر، مطرحترین کلامهای کریستین بوبن را انتخاب و در اختیار شما قرار داده است. داتاس مینویسد: کریستیان بوبن در خانۀ سادۀ خود در لوکروزو، که از حسن اتفاق، در نزدیکی محل یک ایستگاه قدیمی آتشنشانی است و در دهۀ پنجاه ساخته شده است، برای ما از گنجینۀ واژهها مراقبت میکند.
او در تنهایی ویژهای زندگی میکند که مختص مراقبان فانوسهای دریایی و آببندها و خطوط راهآهن است، همانهایی که بخش عمدۀ اوقاتشان در فراغت میگذرد، اما پیشهشان ایجاب میکند که برای لحظهای کوتاه کاملاً متمرکز شوند تا از غرق شدن یا زیر قطار رفتن ما جلوگیری کنند. در این مقام، تنهایی او ممکن است خودپسندانه در نظر آید: درواقع این تنهایی با توجه عمیقی که این نویسنده به موجودات و اشیا دارد متناسب است.
کتاب نور جهان ماحصل گفت و گوی خانم “لیدی داتاس” با کریستین بوبن درباره نویسندگی و شیوه کار بوبن است که البته پرسشها از متن کتاب حذف شده است. بوبن در این گفت و شنود بر آن بخش از زندگی خود اشاره می کند که به نوعی بر نویسندگی او تاثیر گذار بوده است.
او دیدگاه خود را درباره حرفه نویسندگی، ادبیات جهان و نویسندگان مختلف مطرح میکند؛ به ویژه نویسندگانی که از آنان متاثر بوده یا آن که به گونه انتظار از برخی یاد کرده است. به تصریح بوبن: “کتابهای من لحظات خاص زندگی مناند. آنها از زمینهای خاموش سربر میآورند؛ اما این آنات استثنایی مرا به فراسوی همه چیز می برند. نوشتن همواره از برون می آید و هیچگاه از درون سرچشمه نمی گیرد.
برون به سان قطاری بیمهار، به درونم میآید. آنگاه احساس می کنم که گویی حجابی برابر دیدگانم دریده میشود و من سرگرم تماشا میشوم… نوشتن و دیدن در حکم یک چیز است و برای دیدن، نور لازم است. آنچه ضد و نقیض مینماید این است که در سیاهی مرکب میتوان نور یافت. سیاهی مرکب به سان انتشار شب بر صفحه کاغذ است و با این حال، درون این سیاهی است که به روشنی می توان دید.
همدلی یعنی آنچه را دیگری احساس می کند، به سرعت آذرخش حس کنیم و بدانیم که خطا نکرده ایم، گویی دل ما از سینه برون جسته تا در سینۀ دیگری منزل کند. همدلی چون شاخکی در وجود ماست که با آن، موجودات زنده را لمس می کنیم، خواه برگ درخت باشد خواه انسان. از طریق لمس کردن نیست که به بهترین وجه می توانیم احساس کنیم، بلکه به میانجی دل است که قادر به انجام این کار می شویم. نه گیاه شناسان بهترین شناخت را از گل ها دارند و نه روان شناسان بهترین درک را از روح ها. این دل است که بهتر از هرکس از این امور آگاهی دارد. دل دستگاهی نورانی است که از تلسکوپ های ناسا به مراتب قوی تر است… قوی ترین اندامِ شناخت است.
و این شناخت بی هیچ تأمل قبلی صورت می پذیرد، گویی دیگر این ما نبوده ایم که به دیگری توجه نشان داده ایم، گویی دیگر چیزی جز توجه ناب و محبت مبتنی بر شناخت میرایِ همگانی، در میان نبوده است. این بسی حیرت انگیز است؛ زیرا در این لحظه، ما کیستیمِ دل از هرگونه دانایی که در قیدوبند قاعده ای قرار گیرد، پیشی می گیرد. این لحظه که صاعقه وار بر تمامی لاک های هویت فرود می آید و از ورطۀ حایل میان من و دیگری برمی جهد و طی آن تا کوچک ترین تپش های دل دیگری حدس زده می شود، بیشترین روشنایی ممکن را بر وجود دیگری می افکند.
با همدلی و با توجهی که به سان پرتو نور کشیده است، چنان می توان مراقب دیگری بود که او خود هیچ گاه بدان سان مراقب خویشتن نبوده است و هیچ گونه سلطۀ روانی را نیز بر او اعمال نکرد. این هنر مضاعفی است که مشتمل بر داشتن بیشترین نزدیکی و رعایت فاصلۀ مقدس است. شاهزاده مویخکینِ داستان داستایفسکی، شاهزادۀ همدلی است. شاید با همدلی، به زمان عکس های یادگاری بازگردم. هیچ چیز بیش از عکس های یادگاری مدرسه منقلب کننده نیست؛ زیرا سرنوشت و آزمون ها و شادی ها، از همان زمان، پیرامون چهره ها و خارج از قاب عکس بال گسترده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید