رمان شب برهنه اثر زهرا شجاع می باشد. رمان شب برهنه عاشقانه ای سوزناک
برای عاشقانه دلشکسته. خودکار را بارها بارها درون انگشتتان یخ زده ام می چرخانمو
برگهای سفید را نظاره میکنم
همان لحظه یاد چندسال پیش افتاد زمانیکه )20 )ساله بود در اوج جوانی چه
با اصول موهایش را کوتاه و مرتب می کرد ولی اون موقع دلیلی برای اینکار
داشت.
شوق وذوقی که وجودش را پر می کرد باعث می شد بهتر از هر روز آماده
شود با بخاطر آوردن خاطرات تلخ گذشته زهرخندی گوشته لبش جا خوش
کرد وبا افسوس سرتکان داد و درحالی که به طرف حمام می رفت گفت:
-زمان بچگیو خریت تموم شد...
مشغول در آوردن مقنعه و باز کردن دکمه های مانتویش وارد اتاق شد.
کلید.برق را که زد با دیدن چیزی که روبرویش بود چشمانش چهارتا شد.
نگاهش دورتا دور اتاق چرخید.ساک لباسی روی تخت در حالیکه محتوای داخلش به
بیرون سرک کشیده بود روی تخت افتاده بود،چند پیراهن و شلوار مردانه به طور
نامنظم روی تخت ولو بود.حوله ای روی جا لباسی آویزان بود.نفس عمیقی
کشید بوی عطر تلخ مردانه ای همراه با تلخی سیگار در دماغش پیچید.با
یادآوری اینکه اینها وسایل کسی جز بهراد نمی تونه باشه حالش یه جوری
شد.با حرکتی مانتوشو در آورد و همراه مقنعه اش آویز کرد کیفو کالسورشو روی
تخت گذاشت.
تصمیم گرفت سروسامانی به اتاق بهم ریخته اش بدهد پیراهنو
شلوار ها را که چروکی از سرو روی شان می بارید جدا کناری گذاشت تا بعدا
بهشان اتو بزند . خودشم نمیدونست چرا میخواد اینکارو انجام بدهد.حوله
اش را تا کرد و داخل ساک لباسهایش گذاشت و با مرتب کردنشان آنرا گوشه
ی اتاق قرار داد. سرو سامانی به خودش داد و از اتاق بیرون اومد به حمام رفت
و داخل روشویی که آنجا قرارداشت دست و صورتش را شست...
بعد قبل از اینکه جسم بی حالش پخش زمین شود.دستان قوی بهراد دورش
حلقه شد و تو هوا گرفتش و او را به خودش فشرد.عطر تلخ بهراد در آن لحظه
برایش مانند عطر حیاتش بود تند نفس می کشید و با ولع بوی تن بهراد را می
بلعید...
حتما ادامه ی این رمان زیبا رو مطالعه کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید