نام رمان: پایان راه ناتمام
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی و معمایی
♦ تعداد صفحات: 665
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: 2.35 مگابایت
♦ نویسنده: *sara.j*
♦ توضیحات:
داستان رمان در مورد دختری به اسم افسانه هست که در ششسالِ گذشته که پدرش رو از دست داده، حقایقی رو از گذشته فهمیده که الان میخواد حق پایمالشدهی پدرش رو بگیره. تا اینکه.
قسمتی از متن رمان:
دلتنگی شبیه تو نیست،
گاه و بیگاه در میزند
هرجا دلش خواست مینشیند
و با حسرت عجیبی
دربارهی تو حرف میزند.
***
گلهای رزی رو که از باغچهی حیاطمون کندم، روی سنگ سیاهش گذاشتم و یادی از گذشته کردم. هیچوقت یادم نمیره که چه روزای خوبی داشتیم و میفهمم که ششساله از نگاههای مهربون و نصیحتهای پدرانهاش محرومم. یاد پدرانههاش که نذاشت تو بیستسال زندگیم غم بیمادری رو حس کنم. همیشه میگفت دوست دارم به موفقیتهای زیادی دست پیدا کنی؛ برای همین هم وقتی معماری قبول شدم، گفت به بزرگترین آرزوش رسیده. کجایی بابا، دلم خیلی برات تنگ شده. کجا بودی که با هم جشن فارغالتحصیلیم رو بگیریم. وقتی یاد گذشته میافتم که چه زجری کشیدی و من نمیدونستم؛ از اون بلاهایی که سرت آوردن و دم نزدی دیوونه میشم. ولی با خودم عهد بستم که نذارم با خیال راحت به زندگیشون ادامه بدن، باید تاوان پس بدن. تو این پنجسالی که فهمیدم، دارم از درون آتیش میگیرم. دیگه وقتشه، میدونم راضی نیستی؛ ولی من مثل تو ایمانم قوی نیست، دیگه نمیتونم به خدا.
صدای هقهقم فضای خالی اونجا رو پر کرد.
بعد از دقایقی که به خودم اومدم، دیدم هوا کمکم داره تاریک میشه. هوای بهمن ماه هم که خیلی سرده. شالگردنم رو دور گردنم سفت کردم. یه نگاه که به ساعت انداختم، فهمیدم درست سهساعته اینجام و خاطرات رو مرور میکنم. همیشه وقتی میام پیش بابا، زمان از دستم در میره. بلند شدم و از فضای بهشتزهرا خارج شدم. باید برم خونه. سوار ماشین شدم. تازه یادم اومد که گوشیم تو ماشین مونده. روشنش کردم. وای دهتا میسکال از خونه دارم! شمارهی خونه رو گرفتم. خدا به دادم برسه؛ الان ماه بانو شروع میکنه. تا بوق دوم خورد جواب داد:
- الو، کجایی دختر؟ چرا جواب گوشیت رو نمیدی، نمیگی دلم هزار راه میره؟
- ببخشید ماه بانو. اولا سلام، دوما گوشیم تو ماشین بود، سوما مگه شما نمیدونین من پنجشنبهها بعد از ظهر در دسترس نیستم؟
- سلام. میدونم دخترم، نگران میشم. خوبیت نداره این همه وقت تو قبرستون بشینی.
- چشم، الان راه میفتم.
- آره عزیزم زود بیا سوگلم اومده، بیا که برات فسنجون درست کردم.
- مرسی که اینقدر به فکرمی، چیزی نمیخوای سر راه بگیرم؟
- نه افسانه جان زودتر بیا.
- باشه، پس فعلا خداحافظ.
دیدگاه خود را ثبت کنید