ریچل از دوران سخت کودکى و نوجوانىاش به شما مىگوید. از پدرى کشیش که گرچه دکتراى فلسفه داشته اما نتوانسته به درستى براى آنها پدرى کند. از برادرى مىگوید که خودکشى کرد و بنیانهاى خانواده که هر لحظه بیم فروپاشى آن مىرفت. همانطور که مىبینید این یک زندگى آرام و به دور از دغدغه نیست. تلاطم دریاى خروشان زندگى مىتوانست ریچل را با خود به درون آب ببرد ولى او خواست که دوباره به زندگى بازگردد و این بار خواستن توانستن بود. البته نه به بهایى اندک! او در کتابش تاکید مىکند که بارها زمین خورده و دوباره بلند شده، مىدانید چطور توانسته؟
ده ساله بودم و در اردویی تابستانی به سر میبردم. مشغول بازیِ پرچم را بگیر بودیم و حتی برای یک ثانیه هم قادر به کنترل ادرارم نبودم. دوست نداشتم کسی بفهمد شلوارم را خیس کردهام بنابراین یک بطری آب روی خودم خالی کردم. تصور کنید! هیچکس حتی کریستین کلارک (عشق دوران مدرسهام) هم متوجه نمیشد. حتی آن موقع هم بسیار زیرک و باهوش بودم … آیا برای بقیه عجیب بود که یکدفعه خیسِ آب شده بودم؟
شاید … اما من ترجیح میدادم عجیب و غریب به نظر برسم تا اینکه به عنوان کسی شناخته شوم که شلوارش را خیس کرده است … این یک امر طبیعیست؛ البته نه برای آن موقع؛ چون من سه دفعه با فاصلۀ خیلی کم زایمان کردهام … به دنیا آوردن بچه مثل پرت کردن موشک به هواست … همه چیز را سرِ راهش خراب میکند و این بدان معناست که بله، من گاهی اوقات شلوارم را خیس کردهام … اگر شنیدن این موضوع احساسات لطیف شما را خدشهدار میکند در این صورت تصور میکنم شما هرگز با مشکل کنترل ادرار مواجه نشدهاید
خیلی خوب، خوش به حالتان … اما اگر تجربۀ من از نظرتان با عقل جور در میآید پس شما هم این تجربه را داشتهاید و این بدان معناست که از یادآوری وضعیت نامساعد مشابه ی که در آن گیر کرده بودید به خنده افتادهاید …
دیدگاه خود را ثبت کنید