شاه دخترون داستان دو دختر از دو نسل که در میدان عشق بهم برمیخورند، نرگس ! قربانی بیست سال عشق فروخورده و متینا دختر جوان قصه در ابتدای راه با عشقی نو پا و شکننده، در این بین اتابک مردی سرد که نرگس عزم خود را برای زنده کردن عشق در دل او جزم میکند …
عطر دل انگیز چای اصیل ایرانی که از رایحه ی دل انگیز هل و دارچین انباشته شده، چنان در مشامم پیچید که یکباره رد نگاهم از وسط پنجره ی مشرف به حیاط، تا وسط سینی مسی کشیده شد … سینی که در میان دستانی لرزان بر اثر شرمی نامحسوس میلرزید … با لبخند پذیرای میزبانی شدم که در نهایت سادگی قرص صورتش در میان چادر سپید گلدارش میدرخشید و هاله ای از یک صورتی دلپذیر بر روی گونه های برآمده اش نقش زده و لبهای سرخ گونه اش را در نهایت اضطرابی که داشت بر روی هم میفشرد.
در حالی که به سختی سعی میکرد تعادلش را حفظ کند زیر لب گفت: بفرمایید نرگس جون … دستم را به سمت سینی فرستادم، یکی از استکان های کمر باریک را برداشته و در حالی که هنوز مغروق تماشایش بودم گفتم: دستت درد نکنه عزیزم انشاءالله که سپیدبخت بشی … به سرعت از کنارم رد شده و گذشت … در حالی که میانه ی استکان را بین دو انگشت شصت و اشاره ام میفشردم، باز به سمت حیاط، آنجایی که در میان باغچه ی قدیمی، درختان پر از شکوفه شده و گلها هم بی مهابا شروع به جوانه زدن کرده اند، زل زدم
خدا می داند که اگر سر انگشتانم بر اثر داغی استکان چایی که هنوز در دستم بود نمی سوخت، تا کی خیال داشتم همانطور یکسره به تماشای بهار بنشینم … به سرعت استکان را داخل پیش دستی مقابلم گذاشتم و یک بار دیگر به دختر نگاه کردم که آخرین استکان چای را هم تعارف کرده و حالا با سینی خالی طوری سر در گم ایستاده بود، که همه ی حالاتش بیانگر خامی و بی تجربگی بی حد او بود.
حاج آقا محمد فخاری هوس کرده بود اولین چای امشب را از دست عروس نورسیده بنوشد …
دیدگاه خود را ثبت کنید