رسوم کهنه و سنگ شده یک قبیله مرا از دل تمدن بیرون کشید و حال من اسیر امپراطوری بزرگ تو ، خانى و جان شده ای ، سرزمین وجودم را با یک شبیخون به تاراج ببر و قلبم تنها غنیمت این جنگ ، قسم میخورم تسلیم تسلیمم ، درنگ نکن با عشق بتازان و بیا …
صنم را دوست داشتم در عین سادگى در رفاقت بى نظیر بود سالهاى زیادى بود رازها و دخترانه هایمان را با هم شریک میشدیم؛ دست حلقه شده سوشا دورم نشانه یک معذرت خواهى بود حسادت و سریع واکنش نشان دادن و گاه تند گویى هایش تنها ایرادش بود اسم حس آن روزهایم را نمیدانستم سوشا اولین تجربه جدى من با یک مرد بود روز اول که به دانشگاه آمد چشم خیلى از هم کلاسى هایم دنبال سوشاى ترم آخر داروسازى بود،
شاید من هم از این قائده مستثنى نبودم، اندام ظریفم در مقابل هیکل مردانه و قد بلندش احساس غرور را در وجودم متبلور میکرد، از خانواده اش در این یک ماه خیلى کم حرف میزد با وجود اینکه در تمام این مدت کوتاه حتى نشانى خانه همه فامیل هاى نزدیکم را میدانست،زندگى با وجود او رنگ و بوى متفاوتى داشت
مهمانى که تمام شد سوشا مرا تا اتومبیلم رساند و بعد طبق روال همیشه تا رسیدن به خانه اسکورتم کرد وقتى خیالش راحت شد داخل پارکینگ شدم بوق خداحافظ را زد و گازش را گرفت و رفت، پدرم چند روزى بود با دوستان قدیمى اش در ویلاى لواسان به سر میبرد و من از دیر آمدنم به خانه استرس نداشتم پدرم سخت گیر نبود ولى آداب و تربیت خانوادگى قانون هاى خاص خودش را داشت
به محض رسیدنم دلسا خواهر کوچکم بساط اعتراضش را پهن کرد از اینکه مادرم به او اجازه نمیداد به میهمانى دوستانش برود دلخور بود مادرم طرز فکر مخصوص به خودش را داشت با وجود تحصیلات دانشگاهى ولى هنوز مقید به سنت هاى هنجار گذشته بود همیشه پدرم را آقا فراز صدا میزد به گفته خودش همیشه قبل از همسرش در خانه بوده است و هیچ وقت اجاق گاز خانه بى قابلمه غداى در حال جا افتادن نمانده است،
انصافا با وجود دو دختر با تفاوت سنى کم همیشه خانه اش از شدت پاکیزگى برق میزد مادرم از آن دسته زن ها بود که لذت زن بودن را وقف شدن خودش براى خانه و همسر و فرزندان میدید و میچشید. گونه تپل و سفیدش را با جان دل ب*و*سیدم ،مادرانه نوازشم کرد و گفت: دل آرام باز سوشا خودشو غرق سیگار کرد که اینقدر بوى دود میدى؟
خجالت کشیدم کلافه کیفم را روى کاناپه پرت کردم و گفتم: هى میگه میزارمش کنار اما فرداش یادش میره … زن حکم مادر دوم رو داره! تربیت دوم مرد دست زنشه … مامان شما کلا دوبار سوشا رو دیدى نمیشناسیش ، قابل تغییر نیست همه چى …
دیدگاه خود را ثبت کنید