📖هملت به روایت مردم کوچه و بازار
نویسنده: شل سیلوراستاین
مترجم: چیستا یثربی
پادشاه کتش رو دورش میپیچه و میگه: “ گوش کن چی میگم، کسی که خدمت خواهرت رسید هملت بود، و همون بود که تو شکم پدرت چاقو کرد. اون وقت همش زار میزنی؟ تو دیگه چهجور برادر و پسری هستی؟ اگه سر خونوادۀ من همچین بلایی میاورد، میدونستم چی کارش کنم. چسبِ تنش میشدم و ولش نمیکردم. حالا … این یه شمشیر با نوک زهرآلوده. به هر احمقی بخوره، میفرستتش به سفری که برگشت نداره، کافیه یه خراش کوچولو موچولو بندازه …
دیدگاه خود را ثبت کنید