📖مردی که میخندد
نویسنده: ویکتور هوگو
▪️«مردی که میخندد» روایت زندگی بسیار غمانگیز کودکی به نام «جوئین پلین» است که از بدو تولد بیخانمان شده و هیچگاه خانواده خود را ندیده است. «کومپراچیکوها» (خریداران بچه) او را خریده بودند، ولی در ۱۰ سالگی از آنها جدا شد...
▫️ داستان کتاب مانند داستان «بینوایان»، بازتاب دغدغههای اجتماعی «ویکتورهوگو» است. یک معرکهگیرِ فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا و یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند. هوگو در اوج این رمان، با بیان خطابهای از قهرمان داستان، اینگونه پیام اصلی کتاب را بیان میدارد که بلایی که سر وی آمده درحقیقت سر بشریت آمده است. مردمی که درظاهر میخندند و باطناً رنج میبرند: «اى قدرتمندان احمق! دیدگان خود را بگشایید. من مجسم کننده همه چیزم... کشیشان، اشراف، شاهزادگان! به هوش باشید: مردم به ظاهر خندانند و باطناً رنج مىبرند... من نماد مردمام... ولى به شما مىگویم که مردم به خود مىآیند؛ انتها شروع مىشود. شفق خونین صبح مىدمد. این است معناى خندهی من. اینک شما بر خنده من بخندید!»
دیدگاه خود را ثبت کنید