خلاصه رمان : سوزان دختري است که پدرش به اجبار او را وادار می کند تا با پسری به نام اردلان ازدواج کند.
اما او به شخص دیگری علاقه دارد و از اردلان متنفر است. سوزان پس از مدتی متوجه مي شود که سام…
قسمتی از متن رمان عشق از سوی اجبار
من: بابا التماست مي کنم…
بابا: ساکت شو، ديگه نمي خوام صداتو بشنوم.
من: بابااااا…
دستش رو بلند کرد که بزنه چشمامو بستم ولي هيچ اتفاقي نيفتاد، آروم چشمامو باز کردم که ديدم سورن دست بابا رو گرفته…
سورن: بابا ولش کن چطوري مي توني اين کارو بکني؟ اون حق داره براي خودش، براي آيندش تصميم بگيره.
بابا: نه بابا غلط کرد به خدا قسم اگه تو محضر آبرومون رو ببري به خاک سياه مي نشونمت.
با دو رفتم توي اتاق و درو بستم و شروع کردم گريه کردن.
خدایا آخه من مگه چي کار کردم که نمي تونم با شخصی که دوستش دارم باشم! مثل خيلي هاي ديگه…
در آروم باز شد سوسن و سورن اومدن تو…
من: سورن برو بیرون از اتاق…
سورن: سوزان وايسا…
من: گفتم بيرووون، اگه تو اون دوست رو نمي آوردي اينجا اونم منو نمي ديد که بعدش بياد منو از بابا خاستگاری کنه…
سورن: ولي…
من: گفتم بيرون، مگه نمی شنوی؟
ديگه نفس نداشتم از بس داد زده بودم، سورن آروم رفت بيرون و سوسن اومد کنارم نشست.
سوسن: خواهري تروخدا گريه نکن.
من: سوسن آخه چطور گريه نکنم؟ من عاشق يکي ديگه ام، بعد برم با يکي ديگه ازدواج کنم؟!
ميشه وسايلم رو جمع کني؟ حالم خوب نيست مي خوام بخوابم…
دیدگاه خود را ثبت کنید