۱- اولویت با طراحی است:
هر تولید کنندهای بر روی طراحی مناسب محصولاتش به اندازه خود تأکید مینماید. اما اپل، زیر نظر مدیریت «جاناتان آیو» به ما آموخت که طراحی، چیزی فراتر از یک تأکید است. طراحی در نظر اپل، بالاترین چیز است. استیو جابز به معنای واقعی کلمه، باقی پروسه تولید یک محصول را تابع طراحی آن محصول قرار میداد. این دیدگاه جدید، در دنیایی که ابتدا مدیران تولید و افراد مالی باید ویژگیها و مشخصات محصول مورد نظرشان را در بیاورند، و سپس به طراحان بگویند آن ها چه چیزی را باید طراحی کنند، یک دیدگاه انقلابی به حساب میآید.
تاکید بسیار اپل بر طراحی، دلیل اصلی زیبایی محصولات و بدون شک، موفقیت مالی اپل است.
۲- پنهانکاری و رازداری، مهمتر از هر چیز دیگریست:
اپل قوانین رازداری سازمانی را تغییر داد. اپل، جزئیترین و شاید کوچکترین مسائل را از چشم ناظران بیرونی و حتی کارکنان خود پنهان نگه میدارد. کارمندان اپل همیشه با این ترس زندگی میکنند که اگر کوچکترین چیزی را در ارتباط با کار و شرکتشان فاش نمایند، بیتردید اخراج خواهند شد.
برای نمونه، یک کارمند اپل تنها حق دارد که در مشخصات شغل خود در صفحه فیسبوکاش، محل کار خود را اپل بنویسد. او حق ندارد که به عنوان شغل خود، و یا پروژههایی که بر روی آن کار میکند؛ اشاره نماید.
ظاهرا این ترس، مؤثر بوده است، چرا که هیچ شرکتی نتوانسته است به خوبی اپل بر روی برنامههایش سرپوش بگذارد.
افزون بر این، کارمندانش به این دلیل که به اندازه کافی از برنامههای شرکت، اطلاعات ندارند در نتیجه از پرس و جوی رسانهها و شایعات و سیاست بازیهای مطبوعاتی به دور خواهند بود و بر روی کارشان تمرکز خواهند کرد.
۳- بیخیالِ درآمد باشید:
هیچگاه اپل تنها با هدف کسب درآمد به یک حوزه کاری جدید وارد نشده است ولی البته پول و درآمد را فراموش نمیکند. در واقع، اپل دیدگاه پیچیدهای برای قیمتگذاری بر روی محصولاتش به صورت جهانی دارد. اما هدف اصلی از طراحی و تولید یک محصول جدید هرگز بهبود درآمد نبوده است. همواره هر ابزار و وسیله جالبی که توسط اپل تولید شده است، آن چیزی بوده است که مدیرانش واقعا دوست داشتهاند داشته باشند و از آن استفاده کنند.
یک جورهایی میتوان گفت: «آن کاری را که دوست داری انجام بده، پول خودش میآید» و البته در اپل به این صورت است که: «آنچه دوست داری را بساز، درآمدِ سرشار به جیب تو هجوم میآورد.»
۴- شما بهتر از مشتریانتان میدانید که آنها چه میخواهند!
از زمان رهبری استیو جابز هیچ گاه اپل، هزینه چندانی برای بهکارگیری «گروههای تمرکز» صرف نکرده است.
گروه تمرکز در اصل به معنای انجام یک نوع پژوهش کیفی است که در آن از یک گروه از مردم در مورد برداشتها، عقاید، باورها، و نگرش نسبت به یک محصول، خدمات، مفهوم، تبلیغات، ایده، یا بستهبندی تحقیق میشود. این یک روش معمول در شرکتهای بزرگ و کوچک است که میخواهند بدانند مردم چه میخواهند تا تولید آن چیز را در برنامه خود قرار دهند. اما همانطور که گفته شد، اپلِ قانون شکن، در این زمینه کاملا بر خلاف همه شرکت های دنیا رفتار میکند و به اعتقاد رهبر فقیدش، استیو جابز: «ما نیازی به صرف هزینههای هنگفت انجام تحقیقات بازاریابی نداریم چرا که ما بهتر از مشتریانمان می دانیم که آنها چه میخواهند.»
از طرف دیگر، اپل همیشه چیزی را تولید کرده است که مدیرانش آرزو داشتهاند که روزی چنین چیزی را داشته باشند. در نتیجه، اپل با ارائه محصولاتی که مشتریانش نمیدانستند که میخواهند، آنها را خوشحال و حیرتزده میکند.
این دیدگاه در سال ۱۹۷۷ با ورود یک سرمایهگذار جدید به اپل، شکل گرفت. در این سال که جابز و وزنیاک مشتاقانه برای اپل I سفارش میگرفتند و به دنبال ریسکهای بزرگتری در نتیجه طراحی و تولید اپل II بودند، سرمایهگذاری را به نام «مایک مارکولا» به تجارت خود وارد کردند، او با تزریق ۲۵۰ هزار دلار به کمپانی و تبدیل شدن به سومین شریک، فلسفه بازاریابی اپل را در ۳ مرحله، از ایده تا عمل که تاکنون این شرکت را پشتیبانی و حفاظت کرده شکل داده است که میتواند مثال مفیدی برای راهاندازی کسب و کارهای دیگر نیز باشد.
بر اساس اولین مرحله از فلسفه بازاریابی اپل، که «همدلی» نام دارد، این شرکت همواره در جهت ایجاد «یک رابطه صمیمانه» با مشتریانش میکوشد و همانطور که «مارکولا» نیز میگوید: «حقیقتا ما خواستههای مشتریانمان را بهتر از هر شرکت و کمپانی دیگری دنبال می کنیم.»
اما چطور میتوان نظر یک مشتری را درباره چیزی که نمیداند که میخواهد، پرسید؟ آیا این کار ریسک نیست؟ بله، البته که ریسک است. یک ریسک بزرگ، برای یک پاداش بزرگ!
۵– یک شرکت، یک برند، و نه بیشتر.
یکی دیگر از روشهای انقلابی مدیریت در اپل، ساختن و نگه داشتن یک شرکت به این بزرگی است در حالی که در این سازمان عظیم، بر خلاف شرکتهای بزرگ دیگر، انواع زیرشرکتهای مختلف، بودجههای تبلیغاتی جداگانه، و املاک و داراییهای تفکیک شده و … وجود ندارد. استیو جابز کل شرکت را تحت رهبری خود تنها در یک جهت واحد پیش برده است. درست مانند یک کاری که یک استارتآپ میکند.
نشان تجاری (برند) اپل را در نظر بگیرید. تنها و تنها یکی است. و اپل به شدت و قدرت آن را حفظ کرده است. تعداد کمی از شرکتها در اندازه اپل میتوانند مانند آن، برندشان را کنترل کنند. یکی از روشهایی که اپل توانسته برند خود را به این خوبی حفظ و کنترل کند، این است که این برند را به عنوان تنها نماینده و پایه هر چیزی که در درون شرکت رخ میدهد، قرار داده است.
خلاف این کار را برای نمونه می تواند در شرکتی مانند Sony مشاهده کرد که شرکتهای مشترکی را با برندهای دیگر راه اندازی نمود مانند Sony-Ericson و یا شرکت های کوچکی را با بودجههای مجزا و مدیران متفاوت از درون خود متولد کرد تا هر کدام یکی از زمینههای مختلف کاری و تولیدیاش را بر عهده بگیرد.
اما هر آنچه که مربوط به اپل است و در اپل اتقاق می افتد، تنها تحت نام تجاری اپل معرفی میشود.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.