خلاصه رمان آنچه من هستم
من فکر می کنم که شفافیت باید همه وقت جانشین راز شود… ما بدنمان را به همه کس تسلیم میکنیم، حتی بیرون از هرگونه رابطهی جنسی: توسط نگاه و تماس. وجود هر یک از ما برای دیگری به منزلهی بدن است. اما از نظر روحی و فکری چنین نیست، هرچند که اندیشهها گونهای از بدناند. اگر ما بخواهیم واقعاً برای دیگری وجود داشته باشیم، چنانکه بدنمان وجود دارد، همچنان که بدنمان دائماً ممکن است عریان باشد –هرچند مردم هرگز چنین نکنند– اندیشههایمان نیز باید چنان ظاهر شوند که گویی از بدن میآیند… به عبارت دیگر، بعد از این نباید آن پنهانکاری و رازی را داشت که در بعضی از قرون افتخار زن و مرد پنداشته میشد، و به نظر من حماقتی بیش نیست.
دیدگاه خود را ثبت کنید